خوندن این مطلب به دو دسته افراد پیشنهاد میشه، دسته اول افرادی که میخوان خوندن این کتاب رو شروع کنند، و دسته دوم افرادی که نمیخوان این کتاب رو بخونن، اما میخوان نکات مهم این کتاب رو بدونن و بفهمن.

من این کتاب رو خوندم، و نکات مهم و جملات برجستش رو به صورت فصل به فصل براتون نوشتم، بریم سراغ کتاب:

نویسنده این کتاب مارک فیشر ( به انگلیسی Mark Fisher ) است که در سال 1968 در انگلستان به دنیا اومده و در سال 2017 به رحمت خدا رفته. این کتاب در سال 1989 منتشر شده.

کتاب درباره جوانی است که به دنبال دولتمرد شدن ( توانا و ثروتمند شدن ) است که میرود و از افراد دولتمرد نصیحت میبیند:

فصل سوم:

افرادی که همیشه منتظرند تا اوضاع و شرایط عالی برای انجام کاری از راه برسد هیچ وقت کاری را به انجام نمیرسانند، بهترین زمان برای عمل همین حالاست.

فصل پنجم:

اگر ندانی به کجا میروی، احتمالا به هیچ جا نخواهی رسید.

فصل ششم:

زندگی میخواد بداند که دقیقا از آن چه میخواهید؟ اگر چیزی نخواهید، چیزی به دست نخواهید آورد.

زندگی به ما دقیقا همان چیزی را میدهد که میخواهیم، پس اولین کاری که باید کرد این است که آنچه را میخواهی دقیقا درخواست کنی. اگر خواسته است مبهم باشد، آن چه را به دست می آوری همانقدر درهم و برهم خواهد بود، اگر هم کم بخواهی، کم به دست خواهی آورد.

فصل هفتم:

تمام رویداد های زندگی، آیینه است که اندیشه هایت را باز میتاباند. هرچیزی که برایت روی میدهد حاصل اندیشه های توست.

بزرگ ترین محدودیت ها، محدودیت هاییست که انسان برای خودش تحمیل میکنه.

زندگی در مقابل محدودیت هایی که برای خودمون تعیین میکنیم سر خم میکنه.

راز هر هدفی این است که هم جاه طلبانه باشد هم قابل دسترسی.

فصل هشتم:

تجربه، آموزگاری بسی بهتر از نظریه محض است.

وقتی تخیل و منطق با یکدیگر در تضادند، همواره تخیل پیروز میشود.

فصل نهم:

لزومی ندارد اضطراب ناشی از مشکلات رو بر روی شانه ات تحمل کنی.

زندگی بسته به چارچوب ذهنی ات، میتواند روی زمین باغ گل سرخی باشد یا جهنمی سوزان، دائما به گل سرخ فکر کن، هربار که مشکلی به سویت می آید، خودت را در گل سرخ گم کن و به یاد داشته باش که لازم نیست باز مشکلاتت را بر شانه حمل کنی.

جهان چیزی جز بازتاب ضمیر درونت نیست، اوضاع و شرایط زندگیت آیینه است که نشان گر تصویر زندگی درونیت است.

فصل دوازدهم:

پول خادمی بی همتا، اما اربابی مستبد است.

کسانی که هرگز از کاری که میکنند واقعا لذت نمیبرند، با کسانی که از رویاهای خود دست کشیده اند، به گروه مردگان زنده متعلقند.

اگر جوانان میدانستند و اگر پیران میتوانستند.

برای کشف این که واقعا چه شغلی رو دوست داری این سوال رو از خودت بکن، اگر الان ۱۰۰ میلیارد تومن تو حسابت پول داشته باشی، بازم اون کار رو انجام میدی!؟

منش یعنی تغییر.

من خدا هستم ( خیلی مهمه که برداشت شخصیتون از این جمله چی باشه! )

فصل سیزدهم:

به صدای ملایم و آهسته ای که در اعماق ذهنت پنهان است گوش کن و به آن آزادی بیشتری بده تا خودش را نشان دهد، صدای درونت نیرومند تر و به طرزی مطمعن تر، تو را هدایت میکند.

فصل چهاردهم:

مشکل تا وقتی مشکل است که تو آن را مشکل بدل میکنی.

اگر بدانی که آنچه که را درخواست میکنی، در همان درخواست به دست می آوری، و طوری عمل کنی که انگار پیشاپیش از آن توست، آنرا به دست خواهی آورد.

هرگاه دچار شک و تردید شدی، به خودت تلقین مثبت کن، کلامت را به فرمان برگردان. زمانی که ذهنت به قدر کافی قدرتمند شد، هرتلقین به حکمی شاه وار تبدیل خواهد شد.

و هرگز نباید خیر و صلاح دیگران را از نظر دور نگه داری، تا نفوذ کلامت بر ضد خودت به کار نیوفتد.

اشخاصی که در طول زندگی با آن ها روبرو میشویم هرگز زاییده یک اتفاق نیستند.

پایان.

نکات مهم قبل از برداشت هرچیزی از این نوشته:

توجه داشته باشید تمام این مواردی که اینجا اشاره شده، تنها برداشت شخصی محمد مهدی آقاخانی بوده و ممکن است که برداشت شما از مطالب این کتاب کاملا متفاوت باشه.

اگر نکاتی داخل این مطلب دیدید که نیاز به اصلاح، اضافه و یا حتی حذف داره، حتما داخل بخش کامنت به من اطلاع بدید.